خبرگزاری حوزه/ نام حسین(ع) تکان دهنده ترین واژة عالم است؛ نامی سرخ که بر رگ هستی همچنان از ازل تا ابد در جریان است.
نامی بلند، بشکوه، ماندگار، مظلوم و آسمانی.
نام حسین یادآور راه و مرام و مسلک و حقیقتی است که در هیئت عاشورا عیان شد و در قامت شهادت عریان گشت.
شهادتی آنچنان که در طول تاریخ بشریت و در تمام ارکان هستی، جلوه های حقیقت، نماد و نمودی چونان آن نیافته است.
حقیقتی که براستی بر گونة اساطیر است و در شمایلی اسطوره ای، واقعی ترین تجلی حق خواهی می شود.
نام حسین، همراه و همگام با یک تاریخ است.
تاریخ عظمت یافتن انسان و بلی گفتن به عهد الستی که با خویش و خدای خویش بربسته است.
نام حسین، هویت انسان و عظمت بهشتی و بهای رهایی و قدر خدایی اوست.
گفتن از حسین آنهم در روزی به عظمت و مظلومیت و غربت و سرخی و دهشتناکی و رازآلودگی و رمزوارگی عاشورا، کاری است بس خطیر و سهمگین و سخت.
کدام واژه را یاری چنین کاری است و کدام قلم را توان چنین نگارشی.
مگر آن بیان و بنان که از وجود ذیجود خود او مدد گیرد و کامی برآرد.
از کدام جلوه و جلای این منشور انسانیت باید گفت؟
از تاریخش؟ از کلامش؟ از فضایلش؟ از شور و شعورش؟ از مظلومیت و غربتش؟ از شهامت و رشادتش؟ از ایثار و فداکاریش؟ از فتوت و حمیت و مردانگیش؟ از آزادگی و رهاییش؟
از آنچه پیامبر از او گفت یا آنچه خدا برایش خواست؟
از مادرش که زهرا بود یا پدرش که خلاصة خدا؟
باری؛ از کدام جلوه و جلای این منشور انسانیت باید گفت؟
مگر آن بیان و بنان که از وجود ذیجود خود او مدد گیرد و کامی برآرد.
لحظه به لحظه، آسمان و وادی به وادی بهشت؛ شرحه به شرحه غم و نفس به نفس حزن؛ چنین است حسین!
شعر و شعور ما، ادب و سخن ما از پس واقعه عاشورا جانی دیگر یافت و توانی دیگر.
همه حیثیت تاریخی ما بعد از غروب خونین عاشورا، رنگ حسین(ع) گرفت و شور نینوا.
این را می توان از واژه واژه صحیفه های جانانه شورآفرینان عشق در تاریخ هزار و چهاصد سالة تشیع یافت.
سرشت و سرنوشت ماست حرارتی که تا ابد در قلب پر دردمان، از آلام و آمال عاشوراییمان، گداخته و تافته، جدا از تاریخ و دنیا و مافیها، رنگ عشق میگیرد و نشان مانایی و جاودانگی.
سرشت و سرنوشت ما با عشق به خون خدا، خاطر خطیر خدمت به خانهی آباد دلدادگی و دلسپردگی را رقم میزند. سرشت و سرنوشت ما، از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.
در قلبهای ما حرارتی است که هرگز خاموشی و خاکستری و سردی نمیپذیرد. حرارتی که با آتش یاد و نام و فکر و ذکر حسین بر میافروزد و شب ظلمت را به آفتاب رهایی و آزادی و امید مهمان میکند. سرشت و سرنوشت ما از تبار خون خداست و او که تنها او بهای انسانیت و انسان بود. ما یادگار برترین و والاترین نشانهی انسانیت و شرافتیم. ما از نسل عاشقانیم.
ما از فرات بریدهی روزهای عطش آمدهایم و رهسپار فرق شکافتهی تاریخیم. ما از نسل سلمان و از تبار عدالتیم. ما از شکوه شکست عاشقانهی نوریم در آن ظهر غریب و در آن هرم سوزان پاکبازی و رفتن. سرشت و سرنوشت ما از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.
هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته، از پس خاک و خاطره، با چشمانی تر و تیره، واگویهی درد پنهان و رنج بی پایان شیعه...
خورشید خونرنگی که 1400 سال پیش، برق نگاههای ایمان را از پس آسمان ابراندود غفلت و جهالت، به منصهی پیکار و جهاد و رشادت و شهادت کشاند. حدیث خون، حدیث شوق؛ حدیث سبز وسرخ باران باطراوت عشق.
هنوز هرم آهنگین صدای تو در تار و پود زمین و زمان طنینانداز است. هنوز آفتاب تبار تو از پس ابراندودی این آسمان پر غبار، هویداست. هنوز عطر یاد و نام تو در لحظه لحظه تاریخ انسانیت و خداجویی پراکنده است. هنوز مشق خط شکسته تو بر صفحه فطرت بشر، یادگار دوران جهاد و شهادت و شهامت است. هنوز نوباوگان عقل، در محضر عشق اهورایی تو، به تمرین تکاپو و جهاد مشغولند.
هنوز نام تو، بر تارک آستان شرافت و بزرگی میدرخشد. خون تو خاندان عصمت را تا جاودانه تاریخ، بیمه کرد و راه تو برای همیشه روزگاران، نشانهای شد از بهر رفتن و نماندن.
خاطر خطیر خاطرات تو، در طراوت بی مثال بهارانی که آفریدی، بوی بهشت و باران را به کوچهها و خیابانهای فکر بشر، دعوت کرد و طنین کلام تو که در افق آرمان انسانیت واژههای عشق و ایثار را برشمرد، همچنان موسیقی حیات طیبه است.
شاید بیراه نباشد و خالی از لطف که در این محفل حسینی پرسهای زنیم در دریای شعر و گلزار فضایل او؛ در بحر ناپیدای کران معرفتش و آنک در ذکر مصیبتش... نه به قدر وسعت بی کرانة او، بل به قدر انگشتانة فهم و ظرف وجودی خویش.
ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده وآنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران؟
و آن روز که با بیرقی از یک سر بی تن
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که به خونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست عزای تو حماسه ست
ای کاسته شأن تو از این معرکه گیران
شیخ صدوق رحمه الله در کتاب«عیون اخبار الرضا علیه السلام» از امام حسین علیه السلام نقل کرده است که فرمودند:
خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم و نزد آن حضرت ابی بن کعب بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمودند:
مرحباً بک یا أباعبدالله، یا زین السماوات و الأرضین.
خوش آمدی ای اباعبدالله! ای زینت بخش آسمانها و زمین.
ابی بن کعب عرض کرد: ای رسول خدا(ص)!
چگونه ممکن است کسی غیر از شما زینت بخش آسمانها و زمین باشد؟
رسول خدا فرمودند:
یا اُبّی و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّاً إنّ الحسین بن علیّ علیهما السلام فی السماء أکبر منه فی الأرض، و إنّه لمکتوبٌ عن یمین عرش الله:
« حسین مصباح هدی و سفینة نجاة».
ای اُبی! سوگند به آن کسی که مرا به رسالت برانگیخت، حسین بن علی علیهما السلام در آسمان جلوۀ بیشتری دارد و از عظمت والاتری برخوردار است، و اهل آسمان او را بهتر از اهل زمین می شناسند و احترام می گذارند، و در طرف راست عرش الهی نوشته شده است: « حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است ».
و آنک ذکر تاریخ و مصیبتی در یکی از یگانه ترین و زیباترین و عارفانه ترین لمحات عاشقانه و آفرینش های شاعرانه:
بارد چه؟خون!که؟دیده،چه سان؟روز و شب!چرا؟
از غم،کدام غم؟غم سلطان کربلا
نامش چه بد؟حسین!ز نسل که؟از علی
مامش که بود؟فاطمه!جدش که؟مصطفی چون شد؟شهید شد!به کجا؟دشت ماریه
کی؟عاشر محرم!پنهان؟نه،بر ملا
شب کشته شد؟نه،روز،چه هنگام؟وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟نی،نی،از قفا
سیراب کشته شد؟نه!کسی آبش نداد؟داد
که؟شمر،از چه چشمه!از سر چشمه فنا
مظلوم شد شهید؟بلی!جرم داشت؟نه
کارش چه بد؟هدایت!یارش که بد؟خدا
این ظلم را که کرد؟یزید!این یزید کیست؟
زاولاد هند،از چه کس؟از نطفه زنا
خود کرد این عمل؟نه،فرستاد نامه ای
نزد که؟نزد زاده مرجانه دغا
ابن زیاد،زاده مرجانه بد؟نعم
از گفته یزید تخلف نمود؟ لا
این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟
نه،او روانه کرد سپه سوی کربلا
میر سپه که بد؟عمر سعد!او برید
حلق عزیز فاطمه؟نه،شمر بی حیا
خنجر برید حنجر او را نکرد شرم؟
کرد،از چه پس برید؟نپذیرفت از او قضا
بهر چه؟بهر آنکه شود خلق را شفیع
شرط شفاعتش چه بود؟نوحه و بکا
کس کشته شد هم از پسرانش؟بلی،دو تن
دیگر که؟نه برادر!دیگر که؟اقربا
دیگر پسر نداشت؟چرا داشت،آن که بود؟
سجاد!چون بد او؟به غم و رنج،مبتلا
ماند او به کربلای پدر؟نی،به شام رفت
با عز و احتشام؟نه،با ذلت و عنا
تنها؟نه با زنان حرم،نامشان چه بود؟
زینب،سکینه،فاطمه،کلثوم بینوا
بر تن لباس داشت؟بلی،گرد روزگار
بر سر عمامه داشت؟بلی،چوب اشقیا
بیمار بد؟بلی!چه دوا داشت؟اشک چشم
بعد از دوا غذاش چه بد؟خون دل غذا
کس بود همدمش؟بلی اطفال بی پدر
دیگر که بود؟تب،که نمی گشت از او جدا
از زینت زنان چه به جا مانده بد؟دو چیز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا
گبر این ستم کند؟نه!یهود و مجوس؟نه
هندو؟نه!بت پرست؟نه!فریاد از این جفا
«قاآنی »است قایل این شعرها؟بلی
خواهد چه؟رحمت.از که؟ز حق!کی؟صف جزا
آری؛ قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: كل یوم عاشورا و كل ارضٍ كربلا... این سخنی است كه پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
... و تو ، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اكنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنه خون توست و انتظار می كشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازمان و لامكان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان ، خود را به قافله سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم ركاب حسین است ، كه او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای كه خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند .
و کلام آخر اینکه:
امام ایستاد و خطبه ای كربلایی خواند : « اما بعد... می بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است ! جهان تغییر یافته ، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی كم مایه باقی نمانده است . » «زنهار ! آیا نمی بینید حق را كه بدان عمل نمی شود و باطل را كه ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند كه معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بلا امتحان شوند ، چه كم هستند دینداران .»
پی نوشتها:
عیون اخبار الرضا(علیه السلام)؛ 1/59 ح 29)
فتح خون شهید مرتضی آوینی
اشعار: حسین منزوی و شاعر ناشناس